🎎درام های کره ای 🎎

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/3/12 20:36 ·

پارت 8 

ادامه مطلب 🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

ندیمه م س : عالیجناب ملکه میگن هرچه سریعتر بانو کیم باید بیاد 

ف : باشه بهش بگین بعد از فارق شدنش شوهرش رو راضی کنه بعدش که بانو کیم بره تو سیرکی که اون بچه توش هست خب فهمیدین بقیش هم باهاش هماهنگ کردم این نقشه اضافه هست 

ندیمه ی می سول سو ( کامسو ) : عالیجناب گفتین بانو باردارن و ازدواج کردن؟ 😬🤨😳

ف : بله تجا*وز بوده

ک : آهاا

م : چی بارداره ؟ 

ک : بله بانوی من

م : 😨وای 😰 بدبخت شدم 😱 بیچاره شدم 😢 خدامرگم بده 🥹 دارم خاله میشم ؟ 😭 هق .‌‌ هق ... هق

9 ماه بعد 

ب گ : آییی یئوهی درد زایمانم شروع شده آخ آی آی آی 

ی ه : باشه باشه طبیب میارم الان خب به ملکه می سول سو هم خبر میدم😨😨😨 ( همچیرو بانوگیلسان براش توضیح داده بچه هم موافقت کرده ) 

۰ب گ : مرسی 😧😖😣

طبیب : آقا ..‌ آقا ... بچه بدنیا اومد یه دختر خوشگل 

ی ه : هاااا .‌‌.. خدای چقدر خوشحالم من ☺️☺️😚😚😙😙

ی ه : قربون گیلسان قشنگم بشم که دخترم رو بدنیا آورد 

م : بعد یک روز رسیدم ناکرانگ رفتم به آدرس مهمان سرا 

ب گ : خواهرم اومد؟ 

ندیمه مهمانسرا : بله بانو 

( می سول سو تو یه حالت عادی و لباس مبدل اومده بود ) 

م : عزیزم قربون تو و بچه ات بشم آها راستی هودونگ هم باخودم آوردم 

ب گ : واقعا 🤗

م " آره

ب گ : مگه چند سالشه ؟ 

م : دوسالشه گفتم بیارنش بیرون تا تورو ببینه 

ه : مادرجان خاله جان کجاست ؟ 

م : اینا اینجا پیشم عزیزم

ه : خاله جان 😃🙂

ب گ : بله قربونت برم بیا بغلم 🤗

ه : خاله .....

ب گ : قربونت برم 

هودونگ برای اولین بار حس کرد مادرش پیشش هست بله بانو کیم رو مثل مادرش میدونست

م : داماد کجاست ؟ 

 

 

 

 

خب بچه ها این پارت رو زود دادم نمیدونم چرا ولی خب لایک فراموش نشه بای بای 

 

 

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/3/12 14:52 ·

پارت 3 بخش 2 خلاصه

پارتی هست که فرمانروا و بانوکیم باهم آشنا میشن بعد عالیجناب استعداد های بانو کیم رو میفهمه والبته اونموقع هودونگ دوسالشه و تمام اینا تو یه فلش بک هست اونموقع تو فلش بک هودونگ دوسالشه هودونگ وقتی بزرگ میشه و می سول سو اونکار وحشتناک که تو پارت 3 بخش 1 نوشتم رو باهاش انجام میده هودونگ بهونه ی بانو کیم رو میگیره و میگه من خالم رو میخوام و بقیشم در پارت های آینده میبینین 😉

 

 

گودبای

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/3/12 14:42 ·

پارت 7 رمز : 1014

بچه ها پارت 3 بخش 2 خلاصش رو مینویسم بعد پارت 6 هم دو بار تو وب ترند لند گذاشتم ببخشید چون امتحان داشتیم و چند روز هم فعالیت نداشتم یادم رفته بود وبلاگ فعلیم کدوم هست بعدش فکر کردم درام های کره ای هست دوبارش رفت تو ترند لند و خلاصه هرکی میخواد رمان رو بخونه لطفا بره تو ترند لند پارت 6 رو بخونه و اینکه گفتم پارت گذاری رو از اول شروع میکنم مبینم که اصن حوصلش رو ندارم 😹پس با همین بسوزین و بسازین 😹😹😹😹😹😹😹😹

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

ب گ : وقتی ا باهام لذت برد لباسش رو پوشید و گفت

ی چ : فکر نکن کارم باهات تموم شده

تازه شروعشه در ضمن فکر کنم تا الان خسته شدی میگم برات غذا بیارن برو بخواب هر وقت بیدار شدی بیا تو اتاق بغلی باهات کار دارم تا وقتی که تو ناکرانگ هستی پیش من میمونی و باهام عقد میکنی خب عشقم 

ب گ : باشه عزیزم فقط اسمت چیه ؟ 

ی چ : یئو چان هستم ولی تو بهم بگو یئوهی 

ب گ : باشه 

ی ه ( دیگه یئوهی شد 🙄) : خوب بخوابی

ب گ : 😘😘😘

( در ضمن دوست داشتن دونفره هست ) 

صبح روز بعد ساعت 10 صبح 

ب گ : یهو دیدم یه سینی غذا رو میزه منم خیلی گشنم بود حتما مال دیشبه ولی حتما خواب بودم آوردنش ولی حتما تازگی ها گرمش کردن چون گرمه و مزه موندگی نمیده اونارو خوردم و رفتم اتاق بغلی 

ی ه : سلام عشقم 😉 وقتشه دوباره اون کار رو بکنیم لخت شو

ب گ : باشع😬🤐

ب گ : بهم هجوم آورد و رفت سراغ لبام و لبام رو با ولع میخورد بعدش سریع بدون ذره ای صبر رفت سراغ کصم و کیر 18 سانتیش رو وارد کرد و 1 ساعت تمام توم تلمبه زد تو 1 ساعت 6 بار ارضا شدم وقتی خودشم اذیت شد ولم کرد گفت اگه درد داری بریم حموم منم گفتم بریم اونجا تو حموم هعی شکمم رو ماساژ میداد وقتی دردم خوب شد من رو برد رو تخت بهم لباس راحتی داد و باهم خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم اصلا حالم خوب نیست بهش اهمیتی ندادم این وضعیت گند و اینکه حالم خوب نبود تا یک هفته ادامه داشت که روز هشتم حالم بد شد و بیهوش شدم و تاریکی مطلق 

ی ه : دیدم گیلسان بیهوش افتاده زمین طبیب خبر کردم و طبیب اومد خونه و گفت 

طبیب : عاا عا عالیجناب بانو گیلسان .‌‌... باردارن 😶

بهتون تبریک میگم 

ی ه : از خوشحالی نمیدونستم باید چیکار کنم رفتم پیش گیلسان گفت که حالش خوبه منم بهش گفتم بره آماده شه که ما امروز عقد میکنیم 

ب گ : داشتم برا عقد آماده میشدم که هعی حالم بد میشد ولی خب خیلی لذت بخش بود 

ی ه : گیلسان رو بردم تالار و اونجا عقد انجام شد رفتیم خونه و گرفتیم خوابیدیم 

 

 

 

قصر گوریو 

پیک : فرمانروا خبر دادن بانو کیم یا همون بانو گیلسان با یکی از ناکرانگی ها ازدواج کرده اونا دارن صاحب فرزند میشن 

ف : حتما ارتباط جنسی بوده . خب حالا ببینم اون مرد درباری هم بوده ؟ 

پ : بله قربان 

ف : خوبه 

ندیمه ی می سول سو : عالیجناب ملکه .........

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاح یاح یاح یاح جای حساس تمومش کردم 😎

خب خدانگهدار تا پارت بعد 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

🤎🖤 ترند لند 🖤🤎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/31 20:10 ·

های گایز . بشوووتتتت ایدامهه 🏄‍♀️

تدی خرسه : امسال تدی خرسه خیلی ترند شده طرحش رو لباسا هست تا اسکرپ بوک ها و کاردستی ها و کادو های پینترستی 🧸

ایده های ونگوکی : یه ایده پینترستی جدیدا وایرال شده که خیلی ترکوند و ترند شده که فقط با چند تا کاغذ و نقاشی میتونید یه ایده ونگوکی پینترستی درست کنید 🪩

اسکرپ بوک : یه دفترچه که برگه ی کاهی داره با طرح های ترند بهش میگن دفترچه اسکرپ بوک که خیلی ازش استفاده میکنن .. راستی میدونید برگه کاهی هم میگن ترند شده 🎫

استایل با دامن و شلوار کارگو : 

میگن بیش از حد دخترها / پسرها از شلوار کورگو استفاده میکنن 

ولی برای دخترا یه چیز تقریبا جدید اومده به نام دامن کارگو  که از نظرم خوبه 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بچه ها اینکه دامن و شلوار کارگو با چی ست میشه تو پست بعد میدم خداحافظ

سلام صورتی بهتون . 😂 خب بچه ها بپرید پایین اما آروم چون احتمال سقوط مرگبار 99٪ هستش 🙂

--------_______-------________--------______------____

آخر رمان غمناک پارتا حداقل تا پارت اواسط پارت 7 حل محور قصر گوریو هست دیگه اواخر پارت میره تو قصر ناکرانگ و اتفاقاش 👍😊😀

خب همونطور که گفتم آخر رمان غمناک ولی میشه گفت کل رمان غمناکتره چون از اسم وب معلومه چه رمان هایی و با چه ژانر هایی میزاریم خب حالا بریم سراغ اسپویل اصلی 👇🏻

در پارت آخر بانو کیم و جامیونگ و هودونگ و لاهی و ملکه موهاسو و چوی ری میمیرن . خب حالا مرگ هاشون رو هم یه اسپویل کوتاه میکنم 

مرگ جامیونگ و هودونگ : هودونگ مجبور میشه به دستور پدرش جامیونگ رو بکشه ولی چون خیلی 

به جامیونگ علاقه داشته هم خودش و هم جامیونگ رو میکشه . 

مرگ بانو کیم : بانو کیم از یه جایی به بعد میفهمه که دچار بیماری سل هست و وقتی جنازه هودونگ و جامیونگ رو میبینه حالش بد میشه و خون بیش از اندازه ای بالا میاره و میمیره 😪

مرگ لاهی و ملکه موهاسو : لاهی و 

ملکه موهاسو به دلیل پرتاب سنگ بهشون میمیرن . حالا چرا مردم بهشون سنگ پرتاب میکنن ؟ 

اونو دیگه تو رمان میفهمین 

مرگ چوی ری هم بهتون اسپویل نمیکنم چون مزش میپره فعلا خدانگهدار این رو یادتون نره که لایک و کامنت کنین چون لایک و کامنت ها خیلی بهم انرژی میده ♥️♥️ 

من فعلا نمی تونم تو وبلاگ های دیگه فعالیت کنم و بعد از رمان پرنسس جامیونگ و اون یکی رمان که قراره تو وبلاگ ونزدی بنویسم فعالیت دارم اونم په فعالیتی 

خب دیگه وراجی کردم فلا خدانگهدارتون

منتظر پارت های بعد باشید

 

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/28 12:51 ·

پارت 5 

بچه ها پارت 3 بخش 2 رو شاید عصر دوباره دادم 

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

ف : تو میری تو ناکرانگ و شهروند اونجا و جاسوسی از طرف ما میشی .تو باید سعی کنی که هویتت فاش نشه تو به عنوان کسی که از خزانه داری قصر ما دزدی کردی میری ناکرانگ بعدش هم سعی میکنی که خودت رو به درباریان اونجا نزدیک کنی حتی اگر هم لازم شد وارد جاهای حساس شو مثل ازدواج و ارتباط جنسی 😔😪 میتونم روت حساب کنم بانو کیم ؟

ب : ب . بلهه قربان امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره . البته نمی خواد نگران چیزی باشید من از 8 سالگی از طرف پدرم میرفتم ماموریت . تو 6 سالگی هنر های رزمی رو به طور حرفه ای یاد گرفتم پس زمونه نشون میده تازه کار نیستم 😊

ف : بعد حالا چرا از 8 سالگی ؟ 

ب : آها چون پدرم میگفت تو داری سال به سال پیشرفت میکنی تو 8 سالگی کسی بهت شک نمیکنه 

بانو کیم میره تا برای سفرش به ناکرانگ و جاسوسیش 

آماده شه .

ب : من استرس دارم فقط بخاطره حرفای عالیجناب . عالی مقام واییی من چم شده چرا دارم دری وری میگن هااا 

م : خواهر جان چته ؟ 

ب : هیچی هیچی داشتم واسه سفرم آماده میشدم 

م : باشه به کارات برس 

 

 

 

 

 

 

پایین 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاییین ترررر 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه داری میرسی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

🫠😂😂😂😂😂😂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب دیگه بسه بچه ها کار دارم همچنان کرم دارگدیگه بابای 

خبر

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/28 11:41 ·

تو وبلاگ ونزدی بعد رمان پرنسس جامیونگ یه رمان میزارم بچه ها لطفا لطفا لطفا حمایتش کنین ممنونم بعدشم رمان پرنسس جامیونگ هم پارت بعدش رو شاید امروز دادم بازدید میشه گفت مثلا ۸ نفره ولی لایک و کامنت هیچی با این وضع پیش بره من دیگه پارت گذاری نمیکنم 

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/18 21:15 ·

پارت 4

ادامه مطلب .. میخواستم بدونم پارت 3 بخش 2 تو وب هست ؟ 

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

فرمانروا : بانو کیم کجاست ؟ 

ندیم هان : رفتن چون پدرشون کارشون داشت فکر کنم ماموریت دارن 

فرمانروا : فقط تو 20 سالگی ماموریت انجام میده ؟ 

می سول سو : بله عالیجناب در حدی که میتونه با شما مبارزه کنه . شمشیر زنی رو از خودم یاد گرفت 😊

فرمانروا : بعدا خواهرت رو بیار . باشه ! 

می سول سو : چشم قربان 🙂

6 ساعت بعد 

بانو کیم : ماموریت تو ناکرانگ ؟! 

ایل گوک : بله دخترم 

بانو کیم : ممنونم پدر جان 🥹

هانگوگ : بانوی من بانوی 

باید برید قصر . فرمانروا کارتون دارن

بانو کیم : آها . پدر جان خدانگهدارتون

ایل گوک : مواظب خودت باش !

بانو کیم : چشم

اونا میرن تو قصر و پیش فرمانروا 

فرمانروا : ازت میخوام باهام مبارزه کنی

بانو کیم : چییییی! من با شما ؟ 

فرمانروا : بله با من . ندیم هان همه وزرا رو جمع کن تو محوطه ی قصر 

ندیم هان : چشم

فرمانروا : خب بانو کیم لباس رزم به تن کن

بانو کیم : چشم 😔

بانو کیم ناچارا مجبور میشه اون کار رو کنه 

به فکر این می افته که میتونه خودی نشون بده 

فرمانروا : بانو کیم یا بهتره بگم جاسوس اعظم 

با من مبارزه میکنه خب جاسوس اعظم بیا جلو

بانو کیم : من که آماده آماده ام.

بانو کیم تونست فرمانروا رو شکست بده 

موهیول : تو جاسوس ما تو کشور ناکرانگی 

بانو کیم : متوجه شد

فرمانروا : فردا تو جلسه وزرا آماده میشی 

بانو کیم : چشم سرورم 

صبح روز بعد

فرمانروا : همونطور که همتون دیدین دیروز بانو کیم من رو شکست داد خب بانو کیم یا جاسوس اعظم میتونی بیای

بانو کیم : بله قربان . ممنونم از لطفتون

فرمانروا : تو میری تو ناکرانگ 

و شهروند اونجا میشی و میری جاسوسی میکنی 

 

 

خب بچه ها ببخشید که کم دادم . لایک فراموش میشی

🎎 پرنسس جامیونگ 🎎

Anahita Anahita Anahita · 1403/2/17 15:34 ·

سلام بچه ها کارکتر جدید داریم 😊 ایشون هستند کیم هیناگ سو یا می جین سو . خواهر کوچکتر می سول سو 

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

ندیم هان : قربان عالیجناب میگن باید بانو کیم بیان 

فرمانروا : بانو کیم ؟ آها فهمیدم خواهر می سول سو . همون که حتی تو 13 سالگیش همه رو تحت تائثیر قرار داد 😀

فلش بک به ۶ سال قبل ( بچه ها بانو کیم الان 26  سالشه ) 

بانو کیم : خواااهرر . خواهررر 

می سول سو : بله خواهر جان چیشده الان موهیول تو اتاق هست نمی تونی بیای 

فرمانروا : چرا که نیاد بالاخره اون خواهرته

بانو کیم : ممنونم عالیجناب

فرمانروا : ببینم اسمت چیه ؟ 

بانو کیم : عا . خب من لقب هایی دارم 

اسم اصلیم کیم هیانگ سو هست و بعضی ها به اسم می جین سو صدام میزنن و بعضی از 

رعیت های بیریونا منو بانو کیم صدا میزنن

فرمانروا : اووو پس میخوای وقتی به خواهرت میخوام لقب بدم به توهم بدم 

بانو کیم : از لطف شما سپاسگزارم سرورم

می سول سو : 🥹🥹🥹 واقعا خوشحالم

فرمانروا : میشه هودونگ رو بیارین ؟ 

ندیم هان : بله 

هودونگ رو آوردن 

فرمانروا : اوووو پسرم هنوز11 ماهشم نیست 😃

می سل سو : 🙄🙄🙄🙄

بانو کیم میره و نمیتونه هودونگ رو ببینه 

 

سلام بچه ها من تا چند روز پیش فقط پست هایی با متن های کم میتونستم بزارم ولی حالا درست شد 🙂🙃

🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎🎎

پارت 3

که با یه صحنه ی کاملا وحشتناک مواجه شد 

می سول سو در مقبره ی جومونگ کبیر : جومونگ کبیر من آرزو میکنم اون پسره هودونگ هرچه سریعتر بمیره و شرش رو کم کنه ازتون خواهش میکنم بهم توانایی بدید تا بچه ای بدنیا بیارم و اون بچه ی بی اصل نسب بویو ای رو از سر راهم کنار بزنم 

هودونگ با گریه ی بی صدا : مادر جون چرااا هاا چرا منو مثل آشغال میندازی دور من میترسم ازتون و دیگه پیشتون نمی یام دیگه دوستتون مدارم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

هودونگ میره بیرون و تو برفا به گریه و زاری ادمه میده 

هودونگ : مامانی چرا انقدر زود مردی ؟ چرا بویو ای بودی و گوریو نبودی ؟ چرا باید اینطوری میمردی ؟ 

هودونگ میره و میخوابه ولی خوابش نمیبره و تا صبح با خودش ور میره

صبح روز بعد 

فرمانروا تائموشین : هودونگ رو بیارین 

ندیم هان : قربان عالیجناب سرما خوردن 

فرمانروا : بیارش پیشم . همین که گفتم 

ندیم هان : چشم قربان .امر امر شماست 

 

 

 

بیا پایین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پایین تررر 😂😂😂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه داری میرسی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یکم دیگه 😂😂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب دیگه بخش اول این پارت تموم شد و فقط بخش دومش مونده 😂😂😂